چیزی که برای دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست می کردند مانند دعا، طلسم، مهره یا چیز دیگر، چشم پنام، حرز، تعویذ، کوزه ای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشم زهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پول های آن را ببرند، برای مثال چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی۱ - ۹۶)
چیزی که برای دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست می کردند مانند دعا، طلسم، مهره یا چیز دیگر، چشم پنام، حرز، تعویذ، کوزه ای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشم زهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پول های آن را ببرند، برای مِثال چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی۱ - ۹۶)
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
مهره ای سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزان کنند، خرمک، کنایه از زمانی بسیار اندک، مدتی اندک به قدر یک چشم بر هم زدن، برای مِثال گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشم زد از دلم نه ای دور (نظامی۳ - ۵۲۲)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مِثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 42 هزارگزی باختر درمیان و 10 هزارگزی راه شوسۀ عمومی بیرجند به زاهدان واقع شده. جلگه ای است با هوای گرمسیری که 82 تن سکنه دارد. آبش ازقنات. محصولش غلات، شلغم و چغندر. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 42 هزارگزی باختر درمیان و 10 هزارگزی راه شوسۀ عمومی بیرجند به زاهدان واقع شده. جلگه ای است با هوای گرمسیری که 82 تن سکنه دارد. آبش ازقنات. محصولش غلات، شلغم و چغندر. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوه غر کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوه غر کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
نام چاه بقیۀ ثمود که تکذیب پیغمبر خود کردند و در آن چاه وی را بند ساختند تا آنکه مرد و آن قوم را اهل الرس گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند چاهی است، بنا بر قول دیگر قریه ای است در یمامه که آنرا فلج نامند و نظر بر قول دیگر دیاری است برای طایفۀ ثمود. (از معجم البلدان). نام چاه بقیۀ ثمود که پیغمبر خودرا تکذیب و در آن چاه دفن کردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. - اصحاب رس، اهل رس. اهل الرس: تا به قرآن قصۀ اصحاب رس خوانده شود بی وسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس. سوزنی. و رجوع به اصحاب رس در جای خود و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و ترکیب اهل الرس در ذیل همین ماده شود. - اهل الرس، اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رس و ترکیب اصحاب رس در ذیل همین ماده شود
نام چاه بقیۀ ثمود که تکذیب پیغمبر خود کردند و در آن چاه وی را بند ساختند تا آنکه مرد و آن قوم را اهل الرس گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند چاهی است، بنا بر قول دیگر قریه ای است در یمامه که آنرا فلج نامند و نظر بر قول دیگر دیاری است برای طایفۀ ثمود. (از معجم البلدان). نام چاه بقیۀ ثمود که پیغمبر خودرا تکذیب و در آن چاه دفن کردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. - اصحاب رس، اهل رس. اهل الرس: تا به قرآن قصۀ اصحاب رس خوانده شود بی وسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس. سوزنی. و رجوع به اصحاب رس در جای خود و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و ترکیب اهل الرس در ذیل همین ماده شود. - اهل الرس، اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رس و ترکیب اصحاب رس در ذیل همین ماده شود
چشمارو. چیزی که بجهت دفع چشم زخم و چشم بد بسازند، اعم از آنکه برای آدمی یا حیوانات دیگر یا کشتزار و باغ و خانه و سرای و امثال آن باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که بجهت دفع نظر بد از آدم یا حیوان یا کشت مهیا کنند. (فرهنگ نظام). چشم پنام. حرز. تعویذ. چشماروی: ای سر تا پا بتازگی سرو سهی از جملۀ نیکوان بخوبی تو بهی بر حسن و جمال بیش میافزاید چشمارو را چو خال بر روی نهی. سید حسن غزنوی (از جهانگیری). بحر دست تو بهر چشمارو شاید ار برکشد هزار چو نیل. کمال اسماعیل. اولیا را که هست روی نکو از ملامت کنند چشمارو. شیخ آذری. رجوع به چشماروی شود
چشمارو. چیزی که بجهت دفع چشم زخم و چشم بد بسازند، اعم از آنکه برای آدمی یا حیوانات دیگر یا کشتزار و باغ و خانه و سرای و امثال آن باشد. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که بجهت دفع نظر بد از آدم یا حیوان یا کشت مهیا کنند. (فرهنگ نظام). چشم پنام. حرز. تعویذ. چشماروی: ای سر تا پا بتازگی سرو سهی از جملۀ نیکوان بخوبی تو بهی بر حسن و جمال بیش میافزاید چشمارو را چو خال بر روی نهی. سید حسن غزنوی (از جهانگیری). بحر دست تو بهر چشمارو شاید ار برکشد هزار چو نیل. کمال اسماعیل. اولیا را که هست روی نکو از ملامت کنند چشمارو. شیخ آذری. رجوع به چشماروی شود
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود
مرخم چشم زخم است. چشزخ. (انجمن آرا) (آنندراج). چشم بد. نظر بد. عین الکمال: گردون، و ان یکاد همی خواند و قل اعوذ از بهر چشمزخ که نه اش نام و نه نشان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). عطارد را بدوزم دیدۀ بد که جادو خامه ام را چشم زخ زد. عمید (از انجمن آرا). رجوع به چشزخ و چشم زخم شود
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سر نتواندش دید مرد خرد بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سر ملک و چشم سر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سَر نتواندش دید مرد خرد بچشم سِر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سَر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو تیره پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچه هایش تبدیل به پیچی شده که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست عشقه چشم خروس شنجره العقد عین الدیک
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو تیره پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچه هایش تبدیل به پیچی شده که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست عشقه چشم خروس شنجره العقد عین الدیک